• نقشی كه بروجردی در كردستان داشت عظیم تر از نقش همه عزیزانی بود كه وارد كردستان شدند؛هر مردی كه وارد كردستان میشد پس از مدتی استقامت و صبرش را در مقابل شكنجه های روانی و روحی و حركت های ضدانقلاب در كردستان از دست میداد ولی این مرد چنان صبور،پویا و با استقامت بود كه هر بار به او پیشنهادی میكردند میگفت تا من قضیه كردستان را حل نكنم از كردستان پایم را بیرون نخواهم گذاشت .
• اینها از ویژگیهای بروجردی بود كه واقعاً كردستان به گردن او حق دارد و البته او هم به گردن كردستان حق دارد.آنقدر مردم شیفته بروجردی بودند كه ایشان توانست سازمان پیش مرگان مسلمان كرد را تاسیس كند؛شاید كردستان هرگز شهید بروجردی را فراموش نكند زیرا در وجود بروجردی آنقدر اخلاص،تقوا و عظمت بود كه حتی با ساده ترین عناصر كردستان، از چوپان گرفته تا تحصیل كرده وقتی به بحث مینشست حالت خاكی و ساده خود را حفظ میكرد و تمام اینها واقعیتهای فراموش نشدنی است.
• با حمله عراق به ایران ایشان بلافاصله خود را به سر پل ذهاب رساند و از عدهای درخواست كرد كه به سمت تپههای قلاویز بروند و تذكر داد كه اگر قراویز سقوط كند دیگر چیزی از شهر باقی نمیماند.خود شهید بروجردی به همراه چند نفر دیگر به طرف شهرک المهدی و ارتفاعاتی كه مشرف به شهر بود حركت میكند.در این درگیری تركشی به دست محمد برخورد میكند و او مجروح میشود و اوج ایثار در اینجاست كه مسئول غرب به عنوان تک تیرانداز از سقوط سر پل ذهاب جلوگیری كرد.
• خط فكری و نظامی این انسان مؤمن،متقی و مخلص نتیجهاش این شد كه شهر سرپل ذهاب سقوط نكند و محمد با همان نیروهای اندک تانک های عراقی را از شهر خارج كرد و در روزهایی كه ما در پاوه و مریوان با عراق درگیر بودیم حضور ایشان باعث تقویت روحی و جسمی همه افراد در كردستان و شهرهای كردنشین بود.
هر كدام از برادرانی كه خسته میشد با دیدن شهید بروجردی روحیه میگرفت و همه خستگیها از تنش بیرون میرفت؛گرچه كسی بروجردی را نشناخت ولی همین بس، كسانی كه در كنارش بودند از وجودش لذت میبردند و از كلام،اخلاق و قلمش درس عبرت میگرفتند.
خود این حقیر هم یک درس بزرگی از بروجردی گرفتم كه برایم خیلی عجیب بود:
شهید بروجردی هر وقت در ستاد مركزی میآید از وضعیت كردستان گلایه میكند ولی در منطقه از ما میخواهد كه پشت سر ستاد حرف نزنیم و این رفتار شهید بروجردی انسجام و پویایی خاصی را هم در سپاه و هم در منطقه به وجود آورد.
در پاوه كه بودیم،در آن زمان هر شب به پایگاه ما حمله میشد و بر اثر كمبود نیرو پایگاه سقوط میكرد و فشار زیادی بر روی ما بود.در آن ایام كه به شدت عصبانی بودیم وقتی محمد را میدیدیم با حالت تندی از مشكلات حرف میزدیم و مطرح میكردیم كه چرا مركز به كردستان توجه ندارد و نیرو در اختیارمان قرار نمیدهد.در چنین لحظاتی ایشان میگفت «غیبت نكنید، مركز هم مشكلات زیادی دارد،ما باید به هرچیزی كه در توان داریم مبارزه كنیم».
در همان ایام به تعدای از نیروها كه مأموریتشان تمام شده بود گفتیم كه تپههای شهر را رها نكنید اما هر چه تلاش كردیم نتوانستیم آنها را بالای تپهها نگه داریم و آنها موقعیت مورد نظر را ترک كردند.در همین لحظات شهید بروجردی از ما سوال كرد كه شما به آنها تذكر دادید كه منطقه را ترک نكنند.
بعد از اینكه فهمید ما تمام تلاش خود را برای نگه داشتن آنها انجام دادهایم با لحنی ملیح و شیرین گفت«ولایت بر شما تمام شد،شما حرف خودتان را زدید».
• در یكی از سمینارهای فرماندهان سپاه، گلایه كردستان را به شهید كلاهدوز كردم كه چرا به كردستان رسیدگی نمیشود؛در حالی كه خون بچههای ما،مظلوم وار بر زمین ریخته میشود. شهید كلاهدوز با اشاره به برخی از مشكلات، گفت كه بروجردی هم هر وقت به اینجا میآید بر سر ما داد میزند كه چرا فكری به حال غرب نمیكنید.وقتی این مطلب را پیگیری كردم متوجه شدم كه شهید بروجردی هر وقت در ستاد مركزی میآید از وضعیت كردستان گلایه میكند ولی در منطقه از ما میخواهد كه پشت سر ستاد حرف نزنیم و این رفتار شهید بروجردی انسجام و پویایی خاصی را هم در سپاه و هم در منطقه به وجود آورد.
• در جوانرود منطقهای به نام زولاند وجود داشت كه به واسطه حضور ضدانقلاب درگیریهایی بین مردم با عناصر ضد انقلاب ایجاد شده بود.در همین ایام یكی از اهالی منطقه به پیش ما آمد و گفت كه ما حاضریم جز پیش مرگان كردستان شویم فقط به یک مسئول نیازمندیم.وقتی این سخن به گوش شهید بروجردی رسید با شهامت هرچه تمام تر به طرف روستایی كه پر از ضد انقلاب بود حركت میكند. وقتی كه عناصر ضد انقلاب دیدند كه شهید بروجردی به تنهایی به دل دشمن زده است اسلحه هایشان را بر زمین گذاشند و تسلیم او شدند.
• در یكی از جلساتی كه با شهید بروجردی داشتیم حاج احمد متوسلیان در حدود یک ساعت با عصبانیت زیادی از اتفاقاتی كه در یكی از عملیات ها افتاده بود به شهید بروجردی گلایه كرد. بعد از اینكه شهید بروجردی همه مطالب را شنید با لحن بسیار ساده و پاک كه ویژگی همیشگی اش بود گفت«به این مطلب رسیدگی میكنیم».وقتی حاج احمد این جمله را از زبان محمد شنید با عصبانیت به سمت شهید بروجردی رفت و گفت «حاج آقا بروجردی من یک ساعت دارم به شما توضیح می دهم آن وقت شما اینجوری جواب من را میدهید» در این لحظه ایشان گفت «حاج احمد،خیلی ببخشید ناسلامتی ما فرمانده شما هستیم».جمله این مرد آنقدر در حاج احمد اثر گذاشت كه اشک از چشمان برادر متوسلیان جاری شد و بروجردی را در آغوش گرفت.
• همزمان با عملیات فتحالمبین برادر محسن رضایی به باختران آمد و به شهید بروجردی گفت «حاج احمد برای شناسایی به جنوب رفته و به تعداد دیگری از برادران نیازمند است،در ضمن سفارش كرده كه حاج همت نیز باید از پاوه به اینجا بیایند». این اتفاق كار را برای محمد بسیار دشوار میكرد ولی شهید بروجردی به محسن رضایی گفت«اشكالی ندارد،خدا كه با ما است».
در این لحظه ایشان گفت «حاج احمد،خیلی ببخشید ناسلامتی ما فرمانده شما هستیم».
جمله این مرد آنقدر در حاج احمد اثر گذاشت كه اشک از چشمان برادر متوسلیان جاری شد و بروجردی را در آغوش گرفت.
جدا شدن از كردستان برایمان ناراحت كننده بود اما بر اساس تكلیفی كه بر عهده ما گذاشته شده بود برای حضور در عملیات فتحالمبین با تعدادی از بچههای مریوان عازم جنوب شدیم و حاج احمد در لحظه جدایی از بروجردی، به ایشان گفت «دعا كنید كه ما هم شهید بشویم».
• این میرزای بزرگ چهار مرتبه از دست دوستان نادان كه فشار زیادی به آنها وارد شده بود سیلی خورد كه بنده یكی از آن صحنهها را به عینه دیدم.در آن لحظهای كه شهید بروجردی سیلی خورد فقط خندید؛خندهی بروجردی یک دنیا درس و مشق به همراه داشت و چنان شرمی را در وجود آن فرد به وجود آورد كه چندین ماه برای عذر خواهی به پیش میرزا میآمد.
• هر كجا اتفاقی میافتاد میرزا بلافاصله ماشین را روشن میكرد و با شجاعت و بی باكی خاصی از محورهایی كه هر لحظه احتمال حمله ضد انقلاب وجود داشت خود را به محل حادثه میرساند.
مدتی پیش در سنندج تعدادی از دخترها و پسرهای كومله و چیریک فدایی به واسطه صحبت هایی كه شهید بروجردی با آنها انجام داد به كلی تغییر پیدا كردند و جزء توابین شدند.ایشان پس از اینكه احساس كردند زندانی ها اصلاح شدهاند اجازه داد در گروه پیش مرگان كردستان حاضر شوند و تمام ویژگی های میرزا به خاطر جذب نیروهای مردمی به انقلاب و خط ولایت بود.
• ما معتقدیم هر قطره خونی كه از بدن شهیدی بر زمین می ریزد طلیعه بیداری و هوشیاری انسان های در بند را به دنبال دارد. به نظر بنده شهید بروجردی مظلوم زیست،مظلوم مبارزه كرد و در مظلومیت به شهادت رسید. انسان های الهی افتخاری بالاتر از شهادت ندارند و برای آن ها بالاتر از شهادت برازنده نیست ولی آنچه كه در اینجا مطرح است این است كه شهدا امانت الهی اند كه در دنیا به دست مسئولین سپرده شدهاند كه باید به نحو احسن از این امانت استفاده شود.
• چهار روز قبل از شهادت بروجردی به برادر محسن گفتم كه بروجردی به احتمال قوی اگر در كردستان بماند شهید خواهد شد.از قضا برادر استكی نیز تشریف آوردند و همین مطلب را به برادر محسن گفتند و از او خواهش كردند كه محمد را به تهران ببرند.برادر محسن بعد از چند روز از این جریان تماسی با شمخانی گرفت و پیام داد كه بروجردی را به تهران بیاورید امّا در همان لحظه خبر شهادت محمد بروجردی را دریافت كرد.با شهادت محمد،ما كتاب كردستان را از دست دادیم.
كتابی كه از صفحه آغازش در آن نقش داشت و به دیگران آموخت كه چگونه باید مسائل كردستان را حل كرد و به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت.
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات شهدا ,
,
:: بازدید از این مطلب : 512
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0